درس ششم: زندگینامۀ محمدبن عبدالوهاب
۱- دوران کودکی
وهابیت از فرقههای نوپای جهان اسلام است. مهد این فرقۀ دینی عربستانسعودی است، و به دلیل پشتوانۀ قوی سیاسی و اقتصادی، در حال گسترش به دیگر کشورهای اسلامی است. بنیادگذار اینفرقه، محمدبن عبدالوهاب[۱] سلیمان نجدی سال ۱۱۱۵ق(۱۷۰۳م) در شهر عیینه[۲] در صحرای دورافتادۀ نجد متولد شد.[۳] او در خانوادهای علمی چشم به جهان گشود. پدرش دانشمندی حنبلی، مردی شایسته و قاضی عیینه، و مادرش دختر محمدبن عزاز مشرفی بود.[۴] جد پدری او، سلیمان، رئیس عالمان نجد بهشمار میرفت.[۵]
در گزارشهای کتب تاریخ وهابیت آمده است که او قرآن را پیشاز دهسالگی فرا گرفت و حافظ قرآن گردید. او را تیزهوش، دارای حافظهای قوی، زیرک و با گفتاری فصیح وصف کردهاند.[۶] او در کودکی کتب تفسیری، حدیثی و کلام علما را بسیار مطالعه میکرد و چنان سرعت حفظ و کتابت داشت که همه را متحیر میکرد.[۷] سلیمانبن عبدالوهاب(برادر وی) میگوید پدرمان از فهم و ادراک او با وجود کمی سنش متعجب بود و میگفت که از محمد در احکام بهرهها برده است. به دلیل آگاهی از احکام، از کودکی پدرش او را امام جماعت قرار داد.[۸] همچنین نقل شده که او قبل از ۱۲سالگی به بلوغ رسید و پدرش در همان سال برای او همسری برگزید.[۹] برخی معتقدند که پدرش از همان ابتدا با او مخالفت می کرد و از طرز تفکر او هراسان بود. پدر، برادر و استادان او در گفتار و کردارش ضلالت و گمراهی را میدیدند و او را بسیار نکوهش می کردند و مردم را از او برحذر میداشتند.[۱۰]
۲- سفرهای علمی
محمدبن عبدالوهاب پساز فراگیری مقدمات علمیو آموزش فقه حنبلی نزد پدر، سخنانی دربارۀ توحید، توسل، زیارت قبور وغیره بیان میکرد که خوشایند رؤسای قوم نبود؛ بنابراین او برای تحصیل علم، عازم مکه و مدینه شد.[۱۱] او در مکه، روش تعلیمیآنجا را نپسندید و به مدینه رفت. در آن زمان فضای فرهنگی مدینه از ارتباط و تعامل مجموعهای از علمای اقصی نقاط جهان اسلام که در آن شهر گردآمده بودند، تشکیل میشد.
از نیمههای قرن هفده، مکتبی حدیثی در مدینه پدید آمده بود که علاوهبر اسناد، بر متون نیز تأکیدی ویژه داشت و با سردمداری ابراهیم الکورانی، نوعی نهضت بازنگری بر ارزشهای فقه و کلام اشعری شکل گرفت که شامل مسایل مهمی چون دیدگاه کلام اشعری در باب ویژگیهای خداوند، دلالت، حضور او و مسئولیت انسان در قبال اعمالش بود. ویژگی اصلیِ ایننهضت، تلاش و تمایل برای احیای اندیشههای احمدبن حنبل و ابنتیمیه بود.[۱۲]
اقامت شیخ محمد در مدینه بر مشی علمی و طرز فکر آیندهاش بسیار اثر گذاشت؛[۱۳] بهطوریکه او پساز آشنایی با افکار و آرای ابنتیمیه در اظهار عقاید خود راسختر شد. ازاینرو، میتوان او را گسترشدهنده، مدافع و پیروی اندیشههای ابنتیمیه دانست.[۱۴] او در اینشهر با عالمی حنبلی به نام شیخ عبداللهبن ابراهیم نجدی(م.۱۱۴۰ق) از پیروان ابنتیمیه و شاگرد عبدالباقی حنبلی(م.۱۰۷۱ق) از اهالی بعلبک آشنا شد. همچنین او هنگام اقامت در مدینه با علمای زیادی ازجمله محمدبن حیات السندی(م.۱۱۶۵ق)، علی افندیداغستانی، اسماعیل عجلونی، عبدالطیف عفالقیاحسایی و محمد عفالقیاحسایی دیدار کرد و از برخی علما چون عبداللهبن ابراهیم، محمدبن حیات سندی، داغستانی و احسایی اجازهنامۀ روایی گرفت.[۱۵]
او مدت زیادی در مدینه ماند و مردم را از استغاثه و تبرکجستن به قبر پیامبر(ص) که از نظر او بدعت بهشمار میرفت، نهی میکرد.[۱۶] او به نجد بازگشت و یکسال در آنجا ماند و سپس به سمت بصره رفت. یکی از دلایل مهم سفرهای محمدبن عبدالوهاب به خارج از نجد، بدستآوردن علوم علمای حرمین و بصره بود؛ زیرا تلاش علمای نجد بیشتر بر محور آموزش فقه حنبلی بود. او در اینسفرها با علمای بسیاری دیدار کرد. در مدرسه بصره نزد شیخ محمد مجموعی فقهُاللغه و حدیث را آموخت. همچنین عقاید خود را برای استادش آشکار کرد و استادش او را در عقیدۀ توحید ستود.[۱۷]
روش محمدبن عبدالوهاب در توهین به مقدسات مسلمانان در بصره، موجبات نارضایتی مردم و علما را در پی داشت؛ طوری که مورد هجوم و اذیت و آزار مردم قرار گرفت و سرانجام او را از بصره اخراج کردند. همچنین شیخ مجموعی(استادش در بصره) را به جهت دوستی و کمک به او، اذیت و آزار رساندند.
شیخ محمدپس از اخراج از بصره به سمت شام روانه شد، و چند روزی در شهر زبیر ساکن گردید[۱۸]ولی به دلیل ناتوانی مالی از سفر به شام منصرف شد و به سمت نجد به راه افتاد. در راه بازگشت به احسا رفت و از عالمانی چون عبدالله بن عبدالطیف احسایی و عبداللهبن فیروز بهره گرفت. محمدبن عبدالوهاب سرانجام با آگاهی از انتقال پدرش از عیینه به حریمله، به حریمله بازگشته، دعوت خویش را آغاز کرد. برخی از جمله فرزند شیخ، معتقدند که او کتاب توحید خود را در بصره نگاشت.[۱۹]
در مقابل منابع وهابی که اختلاف اندکی در سفرهای محمدبن عبدالوهاب دارند و سفرهای محدودی برای او نقل کردهاند، منابع غیروهابی از کثرت سفرهای محمدبن عبدالوهاب یاد کردهاند.
برخی گفتهاند شیخ محمد پس از خروج از بصره، به بغداد میرود و دوسال در مدرسۀ وزیر ساکن شد. او در اینبازه کتاب صحائفُالاعمال و مقاصد تفتازانی را نزد عبدالرحیم کردی خواند. سپس با زنی ثروتمند ازدواج کرد و ثروتی معادل دوهزاردینار بعد از مرگ زنش به ارث بُرد. در اینزمان به کردستان عراق رفت و یکسال در آنجا ماند. سپس به اصفهان مسافرت کرد و هفتسال در مدرسۀ عباسیه اقامت گزید.
وی در این مدت شرح تجرید قوشچی و شرح مواقف میرسید شریف و حکمۀُالعین کاتبی را نزد میرزاجان اصفهانی(محشی شرح تجرید) آموخت. سپس از اصفهان به ری و از آنجا به قم آمد و با دوست همراه خود به نام علی قزاز، یکماه در آنجا ماند. سپس به بلاد عثمانی رفت و از آنجا عازم حلب شد و در ششماه سکونتش مشغول تدریس عربی شد. سپس از آنجا به شام رفت و بعد از یکسال اقامت در شام راهی قدس شریف شد. دوماه در قدس ماند و از آنجا به مصر مسافرت کرد. او حدود دوسالواندی در مصر ماند و از آنجا راهی مدینه منوره شد.
گفتنی است که حسین مدرسیطباطبایی ماجرای سفر محمدبن عبدالوهاب به ایران و درسخواندن او در این ولایات را که با شرح و بسط فراوان در لمعُالشهاب آمده است، با استناد به برخی از مصادر ایرانی از قبیل ناسخ التواریخ، روضه الصفای ناصری، مآثر سلطانیه، تحفه العالم سیدعبداللطیف شوشتری و نامۀ میرزای قمی به فتحعلی شاه، تردیدناپذیر دانسته است.[۲۰]
مایکل کوک نیز با وی موافق است. او با اشاره به منابع ایرانی بیان میکند که دو منبع دیگر نیز برای تضمین اعتبار گزارشهایی که از ایرانیان رسیده، وجود دارد: یکی از آنها سفرنامه کارستن نیبور، سیاح آلمانی است. وی توضیح میدهد که چگونه شیخ پس از تحصیل در نجد، چندسال در بصره زندگی کرد و پس از آن به بغداد و ایران سفر کرد. و منبع متقدم دیگر که البته با صراحت کلام کمتری است، خود شیخ است. شیخ نامهای به عبداللهبن سُحَیم(مفتی مجمعه) در باب دشمنی ابنالمویس با اندیشههایش مینویسد و در آن نامه متذکر میشود که ابنالمویس نامهای به مردم وَشم(از مناطق نجد) نوشته و در آن عقاید مرا بدعتی از سوی خراسان دانسته است.
مایکل کوک در ادامه بیان میکند که با وجود تمام ایناطلاعات، هنوز هم مسیر سفر شیخ، در پردهای از ابهام قرار دارد. اما براستی سخن چه کسی را باید پذیرفت؟ منابع وهابی تا جایی بر دیگر منابع رجحان دارند که عقاید اصلی وهابیت را به ما منتقل میکنند و طبیعی است که آنها هیچعلاقهای ندارند به موضوعاتی بپردازند که شیخ علاقهای به اطلاع همگان از آنها نداشته است. بااینحال، اینمنابع به دلیل نقصشان، قابل اتکا نیستند و بخش قابل اطمینانی که میتوان بدان اشاره کرد، این است که شیخ قطعاً مدتی را در بصره گذرانده است. به این نکته منابع وهابی و غیروهابی، اشارات صریحی داشتهاند.
علاوهبراین، باید به این مطلب توجه داشت که بررسی روایات متفاوت مسیر سفر شیخ، منبع صحیح و کاملی برای درک عقاید و جهانبینی او نیست و برای نیل به مقصود، باید به سخن محققّانی توجه کرد که شیخ احتمالاً برخی از دیدگاههای خود را با ایشان در میان گذاشته است.[۲۱]
نکتۀ دیگر دربارۀ مؤسس اینفرقه، ارتباط او با جاسوس انگلیسی یعنی مستر همفر در بصره است. همفر انگیزه مخالفت با دولت عثمانی را در او ایجاد کرد و شیخ را برای تشکیل حکومتی جدید روانۀ نجد ساخت. از اینرو، عدهای فرقۀ وهابیت را به استناد اعترافات مستر همفر ساختۀ انگلیس میدانند؛ اما درمقابل، عدهای با گزارشهای مستر همفر مخالفت کرده و از اساس آن را کذب شمرده و اینسخنان را ساختۀ دست عالمان شیعی دانسته و به دلایلی اینکتاب را ردّ کردهاند.[۲۲]
۳- استادان
دربارۀ استادان محمدبن عبدالوهاب اختلافنظر است. شاید علت اینامر، ردیههایی است که برخی استادانش بر او نوشتهاند. همچنین در اطلاق نام استاد به برخی از اینان و استفادۀ علمیِ او از آنها مناقشۀ جدی وجود دارد. در ایندرس سعی شده نام تمام استادانی که در کتب مختلف به آنها اشاره شده است، بیان شود. اینها عبارتنداز:
۱- عبدالوهاببن سلیمان[۲۳](پدرش)؛ ۲٫ شهابالدین موصلی(قاضی بصره)؛ ۳٫ حسن الاسلامبولی(عالم بصری)؛ ۴٫ عبداللهبن عبداللطیف شافعیاحسایی؛ ۵٫ زینالدین مغربی؛ ۶٫ حسن تمیمی؛ ۷٫ محمدبن حیاه السندی؛ ۸٫ محمد مجموعی؛ ۹٫ یوسف آلسیف؛ ۱۰٫ ابراهیمبن سیف؛ ۱۱٫ انسبن درویش؛ ۱۲٫ علی داغستانی؛ ۱۳٫ محمدبن سلیمان کردی؛ ۱۴٫ عبدالرحمنبن احمد؛ ۱۵٫ حسان تمیمی؛ ۱۶٫ عبدالرحیم کردیشافعی؛ ۱۷٫ میرزاجان اصفهانی؛ ۱۹٫ صبغۀالله حیدری؛ ۲۰٫ اسماعیل عجلونی؛ ۲۱٫ عبداللطیف عفالقیاحسایی؛ ۲۲٫ محمد عفالقی احسایی؛ ۲۳٫ حمد جمیلی؛ ۲۴٫ محمدبن ناصر؛ ۲۵٫ ابراهیمبن سلیمان؛ ۲۶٫ عبداللهبن سالم بصری؛ ۲۷٫ عبداللهبن فیروز؛ ۲۸٫ عبدالکریم أفندیداغستانی؛ ۲۹٫ محمد برهانی؛ ۳۰٫ عثمان الدیار بکری.[۲۴]
۴- ارزیابی علمیِ محمدبن عبدالوهاب
در توانایی علمی او نیز ابراز تردید شده است. عالمان وهابی از او عالمی برجسته ساختهاند که در علوم مختلف اجتهاد داشت. او را شیخُالوجود وصف کرده و از جمله عالمانی دانستهاند که امتِ پیامبر به او بر سایر امتها افتخار میکند. و برعکس، برخی سلفیان دیدگاه دیگری دارند. برای مثال، البانی که از شخصیتهای برجستۀ سلفی است، سهم بسیاری برای دو مبلّغ بزرگ آن، یعنی ابنتیمیه و محمدبن عبدالوهاب برمیشمرد؛ اما در تفاوت ایندو میگوید: محمدبن عبدالوهاب شناختی از احادیث و علوم مربوط بدان نداشت.
ابنتیمیه تلاش بسیاری برای برحذرداشتنِ مردم از تمسک به احادیث ضعیف در فقه و عقاید سلفی داشت؛ ولی برخلاف او، محمدبن عبدالوهاب در امر فقه و حدیث توجهی به این نمیکرد و در واقع شناختی از اینعلوم نداشت. او برای اثبات اینادعا به رسالۀ آدابُالمشی الی الصلاۀ استناد میکند و میگوید:
در اینکتاب بنگرید که در مطلع آن روایتی از ابوسعید خدری آمده است؛ درحالیکه اینحدیث به دو علت ضعیف است و هرکدامِ آندو برای عدم حجیت کافی است. بعلاوه اینروایت، مخالف دیدگاه ابنتیمیه است که توسل به غیرخدا را نمیپذیرفت؛ درحالیکه در اینروایت آمده که پیامبر فرمود: هنگام خروج از منزل برای رفتن به مسجد ایندعا را زمزمه کنید: «اللهم إنی أسألک بحق السائلین علیک، وبحق ممشای هذا...»، و این، توسل به مقام و جاه دیگران است. ابنتیمیه بر ضعف اینحدیث و عدم استناد به آن تأکید دارد.
سلیمانبن عبدالوهاب که از ابتدای پیدایش افکار انحرافی برادرش به مخالفت با او پرداخته بود، در وصف او میگوید: «در اینزمان مردم گرفتار کسی شدهاند که خود را به کتاب و سنت منتسب میسازد و احکام الهی را استنباط میکند و بر عالمانی که سخن او را نپذیرند، تهمت کفر میزند؛ درحالیکه او حتی یکی از دهخصلتِ اهلاجتهاد را ندارد.»[۲۵]
حامد الگار نیز با مقایسهای، با بیاساسدانستنِ مواضع ابنتیمیه، او را متفکری جدی و دقیق و عالمی بسیار پُرکارتر از محمدبن عبدالوهاب برمیشمرد. او همۀ آثار محمدبن عبدالوهاب را از نظر محتوا و حجم، کماهمیت و مختصر میخواند و آنها را اثری ساده میشمرد که بیشتر شبیه جمعآوریِ احادیث است و به یادداشتهای یک طلبه شباهت دارد.[۲۶] حسنبن فرحان(از نقادان جدی مسلک تکفیری وهابی) نیز میگوید:
«با مطالعۀ کتابهای شیخ محمد پی بردم که او چندان عالم محقق و دقیقی نبوده است، بهخصوص که ضعف علمی او در حدیث و تاریخ هویدا است و بینش عالم مسلمان با ایندو علم شکل میگیرد. از اینرو، وی در محکومکردنِ شرک و بدعت، سختگیری میکند و برای اینعمل، به اطلاق نصوص صحیح و صراحت نصوص ضعیف استناد، و در صدور احکام تکفیری بر احادیث ضعیف، ساختگی و قیاس فاسد تکیه میکند.[۲۷]
۵- بازگشت به زادگاه
محمدبن عبدالوهاب سرانجام با آگاهی از انتقال پدرش از عیینه به حریمله، به حریمله رفت و در آنجا ساکن شد. او در بدوِ ورود به شهر و مشاهدۀ اموری که آنها را شرک مینامید، شروع به دعوت مردم به عقاید خویش کرد و مردم را از پرستیدن غیرخدا بازداشتت. او در اینراه تمام نیرو و توان خود را بکار گرفت؛ طوریکه در شهرهای نجد: مانند عیینه، درعیه، ریاض، منفوحه و... مشهور شد و پیروانی پیدا کرد. پدرش که یکی از علمای حنبلی بود، او را از این اعمال و عقاید منع میکرد و مردم را از او برحذر میداشت و مانع رواج اندیشههای او میشد.[۲۸] تا اینکه او پس از مرگ پدر در سال ۱۱۵۳ق، جرئت بیشتری پیدا کرد و عقاید خود را بیپروا آشکار میساخت و به آرا و اعمال مورد اتفاق مسلمانان حمله میکرد.
در زمان ورود شیخ محمد به شهر، مردم آنجا از دو قبیله بودند که هریک مدعی برتری بر دیگری بود. افراد یکی از آندو قبیله به نام حمیان، غلامانی داشتند که آلوده به فسق و فجور و منکرات بودند. شیخ درصدد برآمد که غلامان مزبور را امربهمعروف و نهیازمنکر کند. آنان تصمیم گرفتند شبهنگام بطور پنهانی شیخ را به قتل برسانند و بهمینقصد پشت دیواری کمین کردند؛ اما با فریاد چندتن از مردم که از قصد آنان آگاه شده بودند، غلامان گریختند و شیخ از مهلکه نجات یافت.[۲۹]
شیخ محمد بعد از اینواقعه به شهر عیینه رفت. رئیس شهر، عثمانبن حمدبن معمر، شیخ را پذیرفت و او را گرامی داشت و به او قول کمک و یاری داد و او را به عقد جوهره(دختر عبداللهبن معمر) درآورد. شیخ محمد نیز درمقابل، اظهار امیدواری کرد که عثمان تمام نجد را تصرف کند و همۀ اهلنجد از او اطاعت کنند. پساز بیعت امیر عیینه با او، شیخ به همراه پیروانش امربهمعروف و نهیازمنکر را آغاز کردند و در اینزمینه سختگیری بسیاری نشان دادند.[۳۰]
شیخ محمد در مدت اقامت در عیینه، متولّی منصب قضاوت شد و ازجمله اقدامهای او با کمک عثمانبن معمر در عیینه، بریدن درختان مورد احترام مردم بود. او همچنین پساز مدتی که کارش در عیینه بالا گرفت و پیروانی پیدا کرد، تصمیم به ویرانکردنِ قبۀ زیدبن خطاب(برادر عمربن خطاب) که در جنگ یمامه(جنگ میان مسلمانان با مسیلمۀ کذاب) در سال ۱۲ق به قتل رسیده بود گرفت؛ اما از آنجا که محمدبن عبدالوهاب از مردمان جبیله(محلهای که قبر زید در آنجا مدفون بود) هراسان بود، از عثمانبن معمر کمک خواست و او با ۶۰۰نفر به یاریاش آمد. بااینحال شیخ محمد شخصاً قبۀ زید را ویران کرد. از دیگر اقدامات او جاریکردنِ حد بر زن زناکار بود.[۳۱]
با اوجگیریِ دعوت شیخ، خبر او به سلیمانبن محمد(امیر احساء) رسید. وی نامهای برای عثمان(امیر عیینه) نوشت: «آن مردی که نزد تو است، کرد آنچه کرد و گفت آنچه گفت. چون این نامه را دریافت داری، او را به قتل برسان و اگر اینکار را انجام ندهی، خراجی که از احساء برای تو میفرستم، قطع خواهدشد.»[۳۲]
چون نامۀ امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت در خود ندید. شیخ را طلبید و او را از مضمون نامه مطلع ساخت و گفت که ما توان جنگ با امیر احساء را نداریم. شیخ محمد در جواب، او را موعظه کرد و در صورت یاری، قول حکومت تمام نجد را به او داد. درنتیجه، عثمان از اخراج شیخ منصرف شد و شیخ به خانه باز گشت؛ اما مجدداً بر اثر ترس از امیر احساء او را طلبید و گفت: سلیمان(امیر احساء) دستور قتل تو را داده است و از مروّت به دور است که ما تو را در شهر خود به قتل رسانیم. پس بهتر است از شهر ما بیرون بروی. سپس سواری را مأمور کرد تا شیخ را از عیینه بیرون کند.[۳۳]
۶- آشنایی با محمدبن سعود
شیخ در سال ۱۱۵۷ق، بعدِ طرد از عیینه، به درعیه رفت و در خانۀ مردی به نام عبداللهبن سویلم ساکن گردید. در آن زمان امیر درعیه، محمدبن سعود بود. برخی معتقدند زمانی که شیخ محمد به درعیه رسید و محمدبن سعود از آمدن او آگاهی یافت، بلافاصله به دیدن او شتافت و به احترام و تکریم او پرداخت.[۳۴]
شیخ محمد در دیدار با ابنسعود، قدرت و غلبه بر تمام بلاد نجد را به او بشارت داد و دربارۀ روش پیامبراکرم(ص) و اصحاب آنحضرت دربارۀ امربهمعروف و نهیازمنکر و جهاد در راه خدا سخن گفت. او همچنین به او یادآور شد که هر بدعتی گمراهی است و گفت که مردم نجد بدعتهایی بکار میبرند و مرتکب ظلم میشوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند. محمدبن سعود، سخنان شیخ را موافق دین و دنیای خود دید و به او قول داد به یاری او بپردازد.»[۳۵]
بدینترتیب شیخ محمدبن عبدالوهاب و محمدبن سعود در مورد جنگ با مخالفان و امربهمعروف و نهیازمنکر و اقامۀ شعایر دینی طبق معتقدات خود با یکدیگر بیعت میکنند و جمعی از رؤسای قبایل و مردم، گردشان جمع میشوند. ایناتحاد منجر به تشکیل حکومت سعودی میگردد و از پیوند ایندو اساسِ حکومت وهابی پیریزی میشود.
هنگامی که شیخ از راه همپیمانی با محمدبن سعود احساس نیرومندی داشت و یقین کرد که حکومت آلسعود از او پشتیبانی میکند، پیروان و یاران خویش را گردآورد و آنها را به جهاد ترغیب کرد و به مسلمانان شهرهای مجاور نیز نامه نوشت که مذهب او را بپذیرند و از او پیروی کنند.
شیخ محمدب در پرتوی قدرت حاکم، هجوم به قبایل اطراف و شهرهای نزدیک را به بهانۀ گسترش توحید و نفی بدعت و شرک و مظاهر آن آغاز کرد و بدینترتیب سیل غنایم از اطراف، به شهر درعیه ـکه شهروندان فقیری داشتـ، سرازیر شد؛ زیرا محمدبن عبدالوهاب یکدهمِ اموال (از قبیل پول، کالا و چارپایان) کسی را که اطاعت او را میپذیرفت میگرفت، و هرکس از فرمان او سرپیچی میکرد با او جنگ میکرد و اگر تسلیم نمیشد، او را میکشت و اموالش را به غنیمت میگرفت و خانوادهاش را اسیر میکرد. بنابراین غنایم حاصله چیزی جز اموال مسلمانان منطقۀ نجد نبود که به اتهام شرک و بتپرستی، بر سپاه محمدبن عبدالوهاب حلال شده بود.[۳۶]
۷- فرجام محمدبن عبدالوهاب
محمدبن عبدالوهاب پس از فتح شهر ریاض و شکست مخالفان و برقراری امنیت در شهرهای تصرفشده، تمام اختیارات خود را به عبدالعزیز وانهاد و خود به عبادت و تدریس مشغول شد. اما عبدالعزیز دست از او نکشید و همچنان تمام امور با نظر و دستور وی انجام مییافت. وضع به همین منوال سپری شد تا اینکه شیخ محمد در ماه شوال به مرض بدی دچار گردید و به همان مرض در سال ۱۲۰۶ق (۱۷۹۲م) در ۹۱سالگی از دنیا رفت و او را در مقبرۀ طریف در درعیه دفن کردند.[۳۷]
۸- مشهورترین مخالفانِ محمدبن عبدالوهاب
از روزی که محمدبن عبدالوهاب جنبش خویش را در صحرای نجد آغاز کرد، مخالفان و موافقان او اظهارنظرهای متفاوتی دربارۀ او داشتند. ایننظریهها را میتوان به سهگروه تقسیم کرد:
گروه اول:
افرادی بودند که در نقد او دچار افراط شدند و او را مدعی نبوت دانستند. آنان معتقدند محمدبن عبدالوهاب در کودکی علاقۀ فراوانی به مطالعۀ اخبار مدعیان دروغین نبوت، مثل مسیلمۀ کذاب، سجاح، اسود عنسی و طلیحۀ اسدی داشت و اینمطالعات بگونهای بود که از آغاز جوانی، بسیاری از اعمال مذهبی مسلمانان را زشت میشمرد و آرزوی نبوت را هم در سر میپروراند.[۳۸]
دسته دوم:
گروهی بودند که در شخصیت شیخ محمد غلوّ کردند و او را عالمی ممتاز دانستند که هرگز مانند او در میان عالمان جهان اسلام نیامده است. همچنین او را شیخُالوجود خواندند که امت محمد بخاطر او بر سایر امتها افتخار میکند.[۳۹]
اما دستۀ سوم:
با توجه به شخصیت وعملکرد محمدبن عبدالوهاب، دربارۀ او قضاوت کردند و تلاش کردند از برخوردهای سلیقهای و مقطعی پرهیز کنند. در گزارش زیر سعی شده است که از مشهورترین علمای مخالف وهابیت در شهرهای مختلف نام ببریم.
۱- سلیمانبن سحیم حنبلینجدی(۱۱۳۰-۱۱۸۱ق)؛ وی فقیه و اهلریاض بود. او فقیه حنبلی، فاضل، نکتهسنج، اهلتحقیق و تتبع بود که پس از استیلای وهابیت بر ریاض به شهرک زبیر رفت و در همانجا درگذشت. شیخ محمد او را به کفر اکبر که باعث خروج از دین میشود، محکوم کرد و با بکار بردنِ واژۀ سیاه، در مذمت او افراط کرد و به وی ناسزاها گفت.[۴۰]
۲- سلیمانبن عبدالوهاب تمیمینجدی(م. ۱۲۰۸ق)؛ وی برادر تنیِ شیخ محمد است که از دانش بالاتری نسبت به وی برخوردار بود. او فقیه حنبلی و از قضات و علمای معتدل نجد است که در عیینه متولد شد و در زمان حیات پدرش در حریملاء تحصیل کرد و قاضی آن شهر بود. او پس از سقوط حریمله بدست وهابیان به سدیر رفت و بیش از ۳۰سال در آنجا ماند. سلیمان پساز گسترش دامنۀ دعوت شیخ به مرکز نجد، با اکراه به درعیه آمد و به اجبار حدود ۱۸سال در درعیه ماند. این شایعه که او از عقایدش دست برداشت، صحیح نیست و او تا لحظۀ مرگ بر عقاید خود ثابت قدم ماند و فقط نسبتِ برادری او با شیخ بود که او را از قتل نجات داد. کتاب وی به نام الصواعقُالالهیه که در ردّ دیدگاههای برادرش نوشته، از قویترین ردیههایی است که علیه وهابیت نوشته شده است و مخالفان وهابیت بارها آن را در هند، مصر و ترکیه چاپ کردهاند.[۴۱]
۳- محمدبن عبدالرحمنبن عفالقحنبلیاحسائی(۱۱۰۰-۱۱۶۴ق)؛ از علمای بزرگ حنبلی و فقیه فاضلی است که کتابهایی دربارۀ فقه و علم نجوم نوشته است. او عامل جداییِ عثمانبن معمر(امیر عیینه) از شیخ محمد بود و کتابی با نام تهکمُالمقلدین فی مدعی تجدیدالدین در ردّ عقاید محمدبن عبدالوهاب نگاشت. شیخ محمد او را به کفر اکبر که باعث خروج از دین میشود، متهم کرد.
۴- عبدالله المویس(م. ۱۱۷۵ق)؛ فقیه اهالی حرمه در نجد است. نام او عبداللهبن عیسی تمیمی(مشهور به مویسی) و از بزرگترین شیوخ اهلنجد است. او همان کسی است که توانست عبداللهبن سحیم(از حامیان شیخ) و بسیاری از مردم را از حمایت شیخ محمد بازدارد. از اینرو، شیخ بر او غضب کرد و او را متهم به کفر اکبر کرد که باعث خروج از دین میشود.
۵- عبداللهبن محمدبن عبداللطیف احسایی؛ یکی از اساتید شیخ محمد و از سرسختترین مخالفان مسلک وی است. او کتابی با نام سیفُالجهاد لمدعی الاجتهاد در ردّ آرای محمدبن عبدالوهاب نوشت.
۶- محمدبن عبدالله فیروز احسایی(م. ۱۲۱۶ق)؛ خاندان فیروز جزو تمیمیهای وهبه از قبیله شیخ محمد هستند. ابنفیروز، پدر و پدربزرگش از علمای حنابله بودند. او یکی از اساتید محمدبن عبدالوهاب بشمار میرود و پساز استیلای وهابیت بر احساء به بصره رفت و علمای بصره از او به گرمی استقبال کردند. او جایگاه رفیعی نزد سلطان عثمانی داشت و با تمام نیرو با شیخ محمد به مخالفت برخاست. مخالفت او به دلیل جایگاه علمیاش در حوزههای مختلف علوم شرعی، بسیار تأثیرگذار بود. او کتابی با نام الرسالۀ المرضیۀ فی الرد علی الوهابیه در رد باورهای محمدبن عبدالوهاب نوشت. شیخ او را به کفر اکبر که باعث خروج از دین میشود، متهم کرد.
۷- محمدبن سلیمانکردی(م۱۱۹۴ق)؛ وی در مدینه منوره، مفتی مذهب شافعیه شد. او یکی از استادان محمدبن عبدالوهاب بود و از مخالفان دعوت به وهابیت به شمار میآید و ردیههایی با نام مسایل و اجوبۀ و ردود علی الخوارج علیه شیخ نگاشت.
۸- مربدبن احمد تمیمی(م۱۱۷۱ق)؛ وی از علمای بزرگ نجد بود که منصب قضاوت در حریملاء را برعهده داشت و در سفر به صنعاء با علامه محمدامیر صنعانی ملاقات کرد. صنعانی که در قصیدهای شیخ و دعوت او را ستوده بود، در دیدار شیخ مربد وی را قانع میکند تا از آن قصیده اعلام برائت کند. صنعانی نیز با سرودن قصیدهای دیگر، قصیدۀ اول را نقض و بدینترتیب از دیدگاه پیشین اعلام برائت میکند. وهابیان به دلیل جایگاه علمیصنعانی تلاش کردهاند در انتساب قصیدۀ دوم به او تشکیک ایجاد کنند؛ اما قصیدۀ وی مستند و در دیوان صنعانی موجود است و بسام، حمد جاسر و دیگران انتساب آن را به صنعانی تایید کردهاند. سرانجام اینعالم در شهرک رغبه بدست وهابیان به قتل رسید.[۴۲]
در زیر نام برخی دیگر از مخالفان محمدبن عبدالوهاب ذکر میشود:
عبداللهبن احمدبن سحیم(م۱۱۷۵ق)، محمدبن علیبن سلوم(م۱۱۲۶ق)، عثمانبن منصور ناصری(م۱۲۸۲ق)، عثمانبن سند بصری(م۱۲۵۰ق)، سیفبن احمد عتیقی(م۱۱۸۹ق)، صالحبن عبدالله صائغ(م۱۱۸۳ق)، عبداللهبن داود زبیری(م۱۲۲۵ق)، علویبن احمد حدادحضرمی(م۱۲۳۲ق)، محمدبن عبدللهبن کیران مغربی(م۱۲۲۷ق)، محمدبن عبداللهبنحمید(م۱۲۹۵ق)، عبدالعزیزبن عبدالرحمنبن عدوان(م۱۱۷۹ق)، و حسینبن عمر شطیدمشقی(م۱۲۷۴ق)[۴۳]
منابع:
۱٫ ابراهیمبن عبید آلعبدالمحسن، تذکره اولی النهی والعرفان بایام الله الواحد الدیان و ذکرالحوادث الزمان، نشر ریاض ، ۱۴۲۸ ق ۱۳۸۵ش.
۲٫ ابنِ عبدالوهاب، سلیمان، الصواعق الالهیۀ فی رد علی الوهابیه، الهدایه، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.
۳٫ ابنحمید نجدیصنبلی، السحب الوابله علی ضرائح الحنابله، ریاض، مکتبه الامام احمد، چاپ اول، ۱۹۸۹م.
۴٫ ابنفوزان، صالح، من اعلام المجددین، ریاض، دار عالم الکتب، ۱۴۲۳ق.
۵٫ ابوأیوب، بحث حول الشیخ محمدبن عبدالوهاب وحرکته المجدده، عربستان، وزارت الشؤون الاسلامیه، بیتا.
۶٫ أحمد آلأبوطامی آل بنعلی، الشیخ محمدبن عبدالوهاب عقیدته السلفیه ودعوته الإصلاحیه وثناء العلماء علیه، تصحیح عبدالعزیز بن عبدالله الباز، مدینه، مطبوعات الجامعه الاسلامیه، بیتا.
۷٫ ـــــــــ، الشیخ محمدبن عبدالوهاب المجدد المفتریعلیه، الإمارات المتحده العربیه، دارالفتح الشارقه، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.
۸٫ اسماعیلبن محمد انصاری، الانتصار لشیخ الاسلام محمدبن عبدالوهاب بالرد علی مجانبه الالبانی فیه الصواب، عربستان، مکتبه الامام الشافعی، ۱۴۱۰ق.
۹٫ امین، احمد، زعماء الاسلام فی العصر الحدیث، بیروت ـ لبنان، دار الکتاب العربی، بیتا.
۱۰٫ امین، سید محسن، کشف الارتیاب فی اتباع محمدبن عبدالوهاب، قم، ستار، چاپ دوم، ۱۴۲۸ق.
۱۱٫ آمنه محمد نصیر، الإمام محمدبن عبدالوهاب ومنهجه فی مباحث العقیده، بیروت ـ لبنان، دارالشروق، چاپ اول، ۱۴۰۳ق.
۱۲٫ بِنباز، عبدالعزیزبن عبدالله، الامام محمدبن عبدالوهاب دعوته وسیرته، مدینه، ۱۳۸۵ق.
۱۳٫ تاریخ ابنعیسی منقول من کتاب خزانۀ التواریخ النجدیه، جمع و ترتیب عبداللهبن عبدالرحمنبن آلبسام، ریاض، دار العاصمه، جلد دوم، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
۱۴٫ الجاسر، حمد، السحب الوابله، مجله العرب، ج۹ و ۱۰، س۱۲، ۱۹۷۸م.
۱۵٫ ــــــ، المرأۀ فی حیاۀ الشیخ محمدبن عبدالوهاب، عربستان، وزارت لشؤون الاسلامیه، بیتا.
۱۶٫ حسنبن جمالبن احمد ریکی، لمع الشهاب فی سیرۀ محمدبن عبدالوهاب، تحقیق احمد ابوحاکمه، بیروت، مطابع بیبلوس الحدیثه، چاپ اول، ۱۹۶۷م.
۱۷٫ حسنبن فرحان مالکی، داعیۀ ولیس نبیا، اردن، دار الرازی، اول، ۱۴۲۵ق.
۱۸٫ حسینبن غنام، روضۀُالافکار والافهام لمرتاد حال الامام، تحقیق دکتور ناصرالدین اسد، بیروت ـ قاهره، دارالشروق، چاپ چهارم، ۱۴۱۵ق.
۱۹٫ حمدبن لعبون، تاریخ ابنلعبون، تحقیق عبدالله البسام، اول، بیجا، بیتا.
۲۰٫ حیدریبغدادی، ابراهیم فصیحبن سید صبغهالله، عنوان المجد فی بیان احوال بغداد والبصره ونجد، بغداد، دارُالحکمه، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
۲۱٫ خراشی، سلیمانبن صالح، تاریخ نجد من خلال کتاب الدرر السنیۀ فی الاجوبۀ النجدیه، (نوشته عبدالرحمنبن محمدبن قاسم)، بیروت: الدار العربیه الموسوعات، چاپ اول، ۱۴۲۷ق.
۲۲٫ خزانه التواریخ النجدیه، جمع و ترتیب و تصحیح عبداللهبن عبدالرحمنبن صالح البسام، چاپ اول، ج۵٫
۲۳٫ دایرۀُالمعارف بزرگ اسلامی، مدخل ابنغنام، عنایتالله فاتحینژاد، کاظم موسویبجنوردی، تهران، مرکز دایرۀُالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۰ش.
۲۴٫ دایرۀُالمعارف جهان نوین اسلام، ایمن الیاسینی، مدخل ابنعبدالوهاب، ترجمه و تحقیق حسن طارمیراد، محمد دشتی، مهدی دشتی،تهران، نشر کتاب مرجع، نشر کنگره، ۱۳۸۸ش.
۲۵٫ زینی دحلان، سید احمدبن السید، خلاصۀُالکلام فی بیان امراء بلد الحرام، مصر، مطبعه الخیریه، ۱۳۰۵ق.
۲۶٫ ـــــ، فتنۀُالوهابیه، استانبول، مکتبه الحقیقه، ۱۴۲۲ق.
۲۷٫ سبحانی، جعفر، آیین وهابیت، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ ۱۱، ۱۳۸۸ش.
۲۸٫ سعید، ناصر، تاریخ آلسعود، بیروت، مطبعه الاتحاد، بیتا.
۲۹٫ سلیمانبن عبدالرحمن الحقیل، حیاه الشیخ محمدبن عبدالوهاب وحقیقه دعوته، بیجا، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
۳۰٫ شکری، محمود، تاریخ نجد، آلوسی، تحقیق محمد بهجه الاثری، قاهره، مکتبه مدبولی، بیتا.
۳۱٫ شوشتری، عبداللطیف، تحفه العالم وذیل التحفه، تصحیح صمد موحد، تهران، گلشن، چاپ اول، ۱۳۶۳ش.
۳۲٫ صالحبن عبدالله بن عبدالرحمن عبود، عقیده الشیخ محمدبن عبدالوهاب السلفیه وأثرها فی العالم الإسلامی، ریاض، وزارت الشئون الاسلامیه، بیتا.
۳۳٫ ظاهر، محمد کامل، الدعوه الوهابیه واثرها فی الفکر الاسلامی الحدیث، بیروت ـ لبنان، دارالسلام، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
۳۴٫ عبدالرحمنبن عبداللطیف آلالشیخ، مشاهیر علماء نجد وغیرهم، تحقیق وتعلیق باشراف دار الیمامه للبحث والترجمه والنشر، بیجا، چاپ دوم، ۱۳۹۴ق.
۳۵٫ عبداللطیف، عبدالعزیزبن محمدبن علی، دعاوی المناوئین لدعوۀ الشیخ محمدبن عبدالوهاب عرض و نقض، ریاض، دار الطیبه، ۱۴۰۹ق.
۳۶٫ عبداللطیفبن عبدالرحمنبن حسن، مجموعه الرسائل والمسائل النجدیه، اعداد مرکز الکتب الالکترونیه، بیجا، بیتا.
۳۷٫ عبدالله آلبسام، علماء نجد خلال ثمانیه قرون، ریاض، دائر العاصمه المملکه العربیه السعودیه، دوم، ۱۴۱۹ق.
۳۸٫ عبدالله بنرویشد، الامام الشیخ محمدبن عبدالوهاب فی التاریخ، مصر، عیسی البابی الحلبی وشرکاه، ۱۳۹۲ ق.
۳۹٫ عبدالله بنسلیمان سلمان، دعوه محمدبن عبدالوهاب واثرها فی العالم الاسلامی، ریاض، وزارت الشؤون الاسلامیه، بیتا.
۴۰٫ عبدالمحسن بنحمد عباد بدر، منهج شیخالإسلام محمدبن عبدالوهاب فی التألیف، ریاض، وزارت الشؤون الاسلامیه، بیتا.
۴۱٫ عثمان بنعبدالله بنبشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، تحقیق وتعلیق عبدالرحمنبن عبداللطیف آلالشیخ، ریاض، مطبوعات دارالملک عبدالعزیز، چاپ چهارم، ۱۴۰۲ق.
۴۲٫ عثیمین، عبدالله صالح، بحوث وتعلیقات فی تاریخ المملکۀ العربیۀ السعودیه، ریاض، مکتبه التوبه، چاپ دوم، ۱۴۱۱ق.
۴۳٫ عصام یحیی علی العماد، نقد الشیخ محمدبن عبدالوهاب من الداخل، قم، الاجتهاد، چاپ اول، ۱۴۲۹ق.
۴۴٫ عصیمی، صالح عبدالله، الفصل بین المتنازعین فی حدیث اللهم انی اسالک بحق السائلین، عربستان، دار اهل الحدیث، ۱۴۱۳ق.
۴۵٫ فاخوری، محمدبن عمر، تاریخ الفاخوری، تحقیق و تعلیق الدکتور عبدالله بن یوسف الشبل، ریاض، الامانه العامه للاحتفال بمرور مائه عام علی تاسیس المملکه العربیه السعودیه، ۱۴۱۹ق.
۴۶٫ فیلبی، سنت جون، تاریخ نجد ودعوۀُالشیخ محمدبن عبدالوهاب (السلفیه)، ترجمه عمر الدیسراوی، قاهره، مکتبه مدبولی، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
۴۷٫ قلیخانهدایت، رضا، تاریخ روضۀُالصفای ناصری، تصحیح جمشید کیانفر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
۴۸٫ کوک، مایکل، پیام بهارستان، «محمدبن عبدالوهاب، محمد حیاۀ السندی، و روششناسی اصحاب حدیث»، ترجمه محمدحسین رفیعی، دوره۲، س۲، ش۶، زمستان ۱۳۸۸ش.
۴۹٫ ــــ، میقات حج، سرچشمه اندیشه وهابیت، ترجمه محمدحسین رفیعی، ش۶۵، پاییز ۱۳۸۷ش.
۵۰٫ الگار، حامد، وهابیگری، ترجمه احمد نمایی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۸۷ش.
۵۱٫ مجله الاصاله، «مذاکرات همفر فی المیزان»، ش۳۱، ۳۲، ۳۳، محرم ۱۴۲۲ق.
۵۲٫ مجله عربی الزهراء، ج۷، م۳، قاهره، ۱۳۴۵ق.
۵۳٫ محمدبن جمیل زینو، دعوه الشیخ محمدبن عبدالوهاب بین المعارضین والمنصفین والمویدین، ریاض، وزارت الشؤون الاسلامیه، چاپ دوم، بیتا.
۵۴٫ مدرسیطباطبایی، سیدحسین، بررسیهای تاریخی، روابط ایران با حکومت مستقل نجد، ش۴، س۱۱٫
۵۵٫ مرفت بنتکامل بنعبدالله أسره، احتساب الشیخ محمدبن عبدالوهاب، دارالوطن، بیجا، بیتا.
۵۶٫ مسجدجامعی، زهرا، نظری بر تاریخ وهابیت، تهران، صریر دانش، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
۵۷٫ مسعدبن مساعدحسینی، منهج شیخالإسلام محمدبن عبدالوهاب فی التفسیر، الجامعه الإسلامیه بالمدینه المنوره، بیتا.
۵۸٫ مغنیه، محمدجواد، هذه هی الوهابیه، تحقیق و پژوهش سامی الغریری، موسسه دارُالکتاب الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۲۷ق.
۵۹٫ ناصربن إبراهیمبن عبدالله التویم، الشیخ محمدبن عبدالوهاب حیاته ودعوته فی الرؤیۀ الاستشراقیه، ریاض، وزارت الشؤون الاسلامیه، بیتا.
۶۰٫ الندوی مسعود، محمدبن عبدالوهاب مصلح مظلوم ومفترى علیه، ترجمه: عبدالعلیم عبدالعظیم البستوی مراجعه: محمدتقیالدین هلالی چاپ، وزارت اوقاف سعودیه، ۱۴۲۰ق.
[۱]. محمد ابن عبدالوهاببن سلیمانبن علیبن محمدبن احمدبن راشدبن بریدبن محمدبن بریدبن مشرف التمیمی: حسینبن غنام، روضۀُالافکار والأفهام، ص۸۱٫
[۲]. برخی از مستشرقین محل تولد او را حوطه دانستهاند: احمد زینی دحلان، خلاصۀُالکلام، ص۴۱٫
[۳]. حسینبن غنام، روضۀُالافکار والأفهام، ص۸۱؛ حمدبن لعبون، تاریخ ابن لعبون، ص۱۴۳٫
[۴]. عبدالله آلبسام، علماء نجد، ج۱، ص۱۲۹٫
[۵]. عبدالرحمنبن عبدالطیف آلشیخ، مشاهیر علماء نجد، ص۲۱٫
[۶]. همان؛ حسینبن غنام، روضۀُالافکار والأفهام، ص۸۱-۸۲٫
[۷]. ابنبشر، عنوان المجد، ج۱، ص۱۳۳؛ حسینبن غنام، روضۀُالافکار والأفهام، ص۲۸٫
[۸]. پدرش او را در ۱۶سالگی امام جماعت نمود: عبدالله بن رویشد، الامام الشیخ محمدبن عبدالوهاب فی التاریخ، ص۱۱٫
[۹]. همان. برخی قائلند که محمدبن عبدالوهاب ابتدا ازدواج کرد و سپس عازم حج گردید: حسینبن غنام، روضۀُالافکار والأفهام، ص۸۱٫ ۸۲٫برخی دیگر بر این باورند که ابتدا به حج رفت و بعد از بازگشت ازدواج کرد: عبدالرحمنبن عبدالطیف آلشیخ، مشاهیر علماء نجد، ص۲۲٫ و برخی هم میگویند که او تا ۳۸سالگی(یعنی ۱۱۵۳ق) ازدواج نکرد و اولین همسر او دختر عبداللهبن معمر بود: حمد الجاسر، المرأه فی حیاه محمدبن عبدالوهاب، ص۱۰٫
[۱۰]. احمدبن ذین دحلان، خلاصۀُالکلام، ص۲۲۹-۲۳۰، ابن حمید نجدی صنبلی، السحب الوابله علی ضرائح الحنابله، ص۲۷۵٫
[۱۱]. حسینبن غنام، روضۀُالافکار والأفهام، ص۸۲؛ ابن بشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۳۴– ۳۵٫ طبق نظر برخی محمدبن عبدالوهاب برای بار اول در ۱۲سالگی و بعد از رسیدن به سن بلوغ، به زیارت خانه خدا و مدینه رفت، و دومین سفر او به مکه حدود ۲۰سالگی است که آغاز سفرهای علمیاش بود. همان، ص۸۲؛ عبدالرحمن عبدالطیف، مشاهیر علماء النجد، ص۲۲؛ شیخ عبداللطیفبن عبدالرحمن، مجموعه الرسائل والمسائل النجدیه، ص۳۸۰٫ ولی برخی دیگر استفاده علمی او را از علمای مدینه مربوط به ۱۲سالگی و اولین سفر او میدانند: مرفتبن تکامل، احتساب الشیخ محمدبن عبدالوهاب، ص۹۸٫ برخی هم از رفتن او به حج در ۱۲سالگی سخنی نگفته و فقط ابتدای سفرهای علمی او را در حدود ۱۲سالگی خبر دادهاند که با قول دسته اول قابل جمع است: ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۳۴–۳۵٫ همچنین برخی سفراو را به بصره در سال ۱۱۳۶ق در ۲۱سالگی دانستهاند: حیاه الشیخ محمد بن عبدالوهاب و حقیقه دعوته، ص۳۰٫ برخی هم سال ۱۱۳۶ق را سال سفر به مکه و مدینه و هم سفر به عراق میدانند که بنظر میرسد در سال سفر به عراق دچار اشتباه گردیدهاند: عبداله بن رویشد، الامام الشیخ محمدبن عبدالوهاب فی التاریخ، ص۱۷٫
[۱۲]. میکل کوک، محمدبن عبدالوهاب، محمد حیاه السندی (روششناسی اصحاب حدیث)، ترجمه رفیعی، پیام بهارستان، دوره دوم، س۲، ش۶، زمستان ۱۳۸۸٫
[۱۳]. آموزشهای دو عالم حنبلی مدینه: ابراهیمبن سیف و محمدبن حیاه السندی که از مدافعان و حامیان ابنتیمیه بودند، تأثیر شگرفی بر عقاید ابن عبدالوهاب گذاشت، بطوریکه نگرش پرخاشگرانهتری به علما پیدا کرد: دایرهالمعارف جهان نوین اسلام، ص۷۳٫
[۱۴]. زهرا مسجدجامعی، نظری بر تاریخ وهابیت، ص۱۹-۲۰٫
[۱۵]. حسینبن غنام، روضهُالفکار والأفهام، ص۸۲؛ ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۱۳۱؛ احمد آل ابوطامی، الشیخ محمدبن عبدالوهاب عقیدته السلفیه و دعوته الاصلاحیه و ثناء العلماء علیه، ص۱۷٫
[۱۶]. مسعود الندوی، محمدبن عبدالوهاب مصلح مظلوم و مفتری علیه، ص۴۱٫ ابنبشر نقل کرده است، که روزی محمدبن عبدالوهاب کنار قبر پیامبر ایستاده بود و نظارهگرمردمی بود که حوایجشان را از پیامبر میخواستند. در همین حین محمد حیات السندی او را دید، سویش رفت و او را در حال گفتن سخنانی دریافت. از او پرسید که چه میگوید؟ شیخ در جواب، آیه ۱۳۹ سوره اعراف را قرائت میکند: یعنی روشی که این قوم دارند، نابودشدنی است و اعمالی که انجام میدهند باطل و بیفایده است. ابنبشر، عنوان المجد، ج۱، ص۳۶٫
[۱۷]. ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۳۶٫
[۱۸]. محمدبن عبدالوهاب در طی مسیر بر اثر شدت گرما، تشنگی به او فشار بسیار آورد، و نزدیک بود جان خود را از دست بدهد. در همین حین شخصی از شهر زبیربه نام بنیحمیدان که از آن حوالی عبور میکرد، او را دید و سیرابش کرد و او را به شهر زبیر برد. عبدالرحمن عبداللطیف آلشیخ، مشاهیر علماء النجد، ص۲۲-۲۳؛ ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۳۶-۳۷٫
[۱۹]. ابنبشر، علماءُالنجد، ج۱، ص۱۳۳، حسینبن غنام، روضۀُالافکار والأفهام، ص۸۴، عبدالرحیمبن عبداللطیف، مشاهیر علماء النجد، ص۲۴٫
[۲۰]. حسین مدرسیطباطبایی، بررسیهای تاریخی، ش۴، س۱۱، ص۷۹-۸۰٫
[۲۱]. مایکل کوک، سرچشمه اندیشههای وهابیت، میقات حج، ش۶۵٫
[۲۲]. برخی از این دلایل عبارت است از: ۱٫ هنگام ملاقات همفر با شیخ در بصره، شیخ دهسال بیشتر نداشته است؛ درحالیکه همفر او را جوانی بلندپرواز وصف کرده که به سه لغت عربی، فارسی و ترکی آشنا بوده است و پُرواضح است که دهسالگی با این اوصاف سنخیت ندارد؛
۲٫ همفر میگوید او دعوت خود را در سال ۱۱۴۳ق آغاز کرده؛ درحالیکه تمام کتب تاریخ وهابیت، آغاز دعوت علنی وی را پس از مرگ پدرش در سال ۱۱۵۳ق دانستهاند. گرچه دلایل اینعده هم قابل مناقشه است و با چنین دلایلی، نمیتوان کتاب خاطرات مستر همفر را مردود دانست.
[۲۳]. حسینبن غنام، روضهُالفکار والافهام، ص۲۸، عبدالرحمن بنعبداللطیف، مشاهیر علماء النجد، ص۲۱، ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۳۳، عبدالله آلبسام، علماء النجد، ج۱، ص۱۲۹٫
[۲۴]. صالحبن عبداللهبن عبدالرحمن عبود، عقیدۀُالشیخ محمدبن عبدالوهاب السلفیه وأثرها فی العالم الإسلامی، ص۱۶۱٫
[۲۵]. سلیمانبن عبدالوهاب، الصواعق الالهیۀ فی رد علی الوهابیه، ص۱۵٫
[۲۶]. حامد الگار، وهابیگری، ص۱۹-۲۲٫
[۲۷]. حسنبن فرحان، داعیۀ و لیس نبیاً، ص۱۴۱-۱۴۲٫
[۲۸]. ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۳۷؛ آلوسی، محمود شکری، تاریخ نجد، ص۱۰۸؛ عبدالله صالح عثیمین، بحوث وتعلیقات فی تاریخ المملکۀ العربیۀ السعودیه، ص۲۱٫ برخی نیز گفتهاند، پدر از او درخواست کرد که با ملاطفت بیشتر با مردم رفتار کند و بر مردم سخت نگیرد: عبدالله آلبسام، علماءالنجد، ج۱، ص۱۳۶٫
[۲۹]. ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۳۷-۳۸؛ عبدالرحمنبن عبداللطیف، مشاهیر علماء النجد، ص۲۴، عبدالله آلبسام، علماءالنجد، ج۱، ص۱۳۶، آلوسی، محمود شکری، تاریخ نجد، ص۱۰۸٫
[۳۰]. آلوسی، محمود شکری، تاریخ نجد، ص۱۰۸٫
[۳۱]. ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۳۹، حسینبن غنام، روضهُالافکار والافهام، ص۸۴٫۸۶؛ آلوسی، محمود شکری، تاریخ نجد، ص۱۰۸؛ عبدالرحمنبن عبداللطیف، مشاهیر علماء النجد، ص۲۵؛ أحمد آلأبوطامی، الشیخ محمدبن عبدالوهاب عقیدته السلفیّۀ و دعوته الإصلاحیه وثناء العلماء علیه، ص۲۳٫ همچنین او در عیینه نماز جماعت را مجدداً بر پا نمود و خراجها و پولهایی را که حاکمان از مردم میگرفتند، به غیر از زکات همه را منع کرد: مسعود ندوی، محمدبن عبدالوهاب مصلح مظلوم و مفتری علیه، ص۴۹٫
[۳۲]. عبدالعزیزبن عبدالله بنباز، الامام محمدبن عبدالوهاب دعوته وسیرته، ص۱۵-۱۶؛ أحمد آلأبوطامی، الشیخ محمدبن عبدالوهاب عقیدته السلفیۀ ودعوته الإصلاحیۀ و ثناء العلماء علیه، ص۲۳٫ خراج مزبور ۱۲۰سکه طلا و مقداری خوراکی و لباس بود: مجله عربی الزهراء، ج۷، م۳ ص۴۲۴ رجب ۱۳۴۵ق؛ آلوسی، محمود شکری، تاریخ نجد، ص۱۰۸٫
[۳۳]. ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۴۰٫
[۳۴]. حسینبن غنام، روضهُالافکار والافهام، ص۸۷؛ عبدالله آلبسام، علماءُالنجد، ج۱، ص۱۳۸؛ عبدالرحمنبن عبداللطیف، مشاهیر علماء النجد، ص۲۷٫
[۳۵]. ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۴۱-۴۲؛ أحمد آلأبوطامی، الشیخ محمدبن عبدالوهاب عقیدته السلفیه ودعوته الإصلاحیه وثناء العلماء علیه، ص۲۴-۲۵٫
[۳۶]. محمدجواد مغنیه، هذی هی الوهابیه، ص۲۳۳٫
[۳۷]. حسینبن غنام، روضهُالافکار والافهام، ص۱۸۰؛ ابنبشر، عنوانُالمجد، ج۱، ص۱۸۰٫
[۳۸]. زینی دحلان، خلاصهُالکلام، ص۲۲۹-۲۳۰؛ سید محسن امین، کشفُالارتیاب فی اتباع محمدبن عبدالوهاب، ص۷؛ عبدالعزیزبن محمدبن علی عبداللطیف، دعاوی المناوئین لدعوۀ الشیخ محمدبن عبدالوهاب ص۸۱-۸۴٫
[۳۹]. ابراهیمبن عبید آلعبدالمحسن، تذکره اولیالنهی والعرفان، ج۱، ص۱۷۳٫
[۴۰]. عبدالله آلبسام، علماءُالنجد، ج۲، ص۳۸۱-۳۸۲؛ دعاوی المناوئین لدعوۀ الشیخ محمدبن عبدالوهاب، ص۳۹-۴۰؛ حسنبن فرحان مالکی، داعیۀ و لیس نبیاً، ص۱۲۷٫
[۴۱]. عبدالله آلبسام، علماءُالنجد، ج۲، ص۳۵۰٫۳۵۷؛ لعبون، تاریخ ابنلعبون، ص۱۸۵؛ عبدالعزیزبن محمدبن علی عبداللطیف، دعاوی المناوئین لدعوۀ الشیخ محمدبن عبدالوهاب، ص۴۲-۴۳، حسنبن فرحان مالکی، داعیۀ و لیس نبیاً، ص۱۲۸٫
[۴۲]. عبدالعزیزبن محمدبن علی عبداللطیف، دعاوی المناوئین لدعوۀ الشیخ محمدبن عبدالوهاب ص۳۹؛ حسنبن فرحان مالکی، داعیۀ و لیس نبیاً، ص۱۳۱٫
[۴۳]. عبدالعزیزبن محمدبن علی عبداللطیف، دعاوی المناوئین لدعوۀ الشیخ محمدبن عبدالوهاب، ص۳۸؛ حسینبن فرحان مالکی، داعیۀ و لیس نبیاً، ص۱۲۹-۱۳۳٫